برای الهه
گرگ و میش صبحه که چشمهام رو به زور فوران استرس و کافئین باز میکنم و خودمو برای یه روز کاری طولانی آماده میکنم.
خلاف عادت همیشه برای ترک اینستا و توییتر هیچکدوم رو چک نخواهم کرد. سر میزنم به بیان. دوتا پست جدید از وبلاگ های محبوبم دارم.
اول از همه وبلاگ الهه رو باز میکنم. یک عنوان ساده و یک جمله ساده کل پست رو تشکیل میده. هاروارد قبول شدم! با همین یک جمله ساده انگار که نشسته رنج و زحمت سالیان رو برام تفسیر کرده، از ذوق و پروانه هایی که توی دلش پرواز کرده، از ریختن یک چیز نامعلوم در قلبش وقتی ایمیل رو در اینباکس دیده برام حرف زده. همین یک جمله هم لبخند داره، هم بغض. هم آرامش و هم بیخوابی.
هیچ جمله ای جز تبریک ندارم که بهش بگم. اون لیاقتشو داره. بهترینه. یک آدم معمولی که نهایت موفقیت این روزهاش این بوده تونسته گذاشتن chest tube برای بیماراش رو در آخرین روزهای مدرسه پزشکی یاد بگیره و تازه تبدیل بشه به یه پزشک معمولی عموما برای کسی در جایگاه اون چه حرفی جز تبریک میتونه داشته باشه؟
صفحه رو میبندم. چشمهام رو هم. به ساختمون های آجری قرمز بوستون فکر میکنم. به باد سرد پاییز کمبریج که قراره بکوبه توی صورت دخترک بیست و یکی دو ساله. به استرس اولین کلاس، اولین میتینگ حضوری، لحظاتی که تزش به بن بست میخوره و لحظاتی که نتیجه ای رو میگیره که باید. به صبح های زودی که با فوران استرس و کافئین بیدار میشه. به خستگی بعد از تحویل پروژه. به لحظه ی خوردن کیک خداحافظی پست داک ها و PhDهای قدیمی از lab...
چقدر براش آرزو میکنم توی همه ی اینها فقط زیبایی ببینه. میتونه له شه از استرس هاروارد یا برعکس میتونه شادترین دختر بیست و یک ساله ای باشه که توی گرگ و میش بوستون با یه لیوان قهوه میدوه به سمت دانشگاه. دلم براش زیبایی آرزو میکنه فقط.
چشمامو باز میکنم. وقتشه بلند شم. آفتاب کم کم داره درمیاد. و ما هم دونه دونه باید سهممون رو از بودنمون تو این دنیا بگیریم. چطور یه دختر بیست و یک ساله میتونه کاری کنه کله ی سحری انقدر دلم روشن شه؟
سلام
کل این صفحه از وبلاگت رو خوندم و خیلی قشنگ بود.دوست دارم این تلاش کردنها و اصلاح شدن های پی در پی رو
امیدوارم بترکونی چون قطعا میتونی :)
و اینکه چقدر خوشبحال الهه.نمیشناسمش من.میشه ادرسش رو داشته باشم؟