Adventures of Varda

Adventures of Varda

سرگشتگی و حیرانی ما رو پایانی نیست
بیا سرگردون و حیرون زیبایی ها باشیم
و لمس کنیم هرآنچه دیدنی و حس کردنیه
چرا که آدمی زنده ست
برای زندگی کردن...
+در جستجوی «ماجرا»

آخرین مطالب




فقط باید شروع.

شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۹ ق.ظ

توی ذهنم پر از فایل های باز شده از کارهای مختلفه. روزهایی که سراسر استرس و ددلاینه و منی که از هر طرفش شروع میکنم، استرس طرف دیگه اذیتم میکنه. خیلی سخته توی این شرایط تمرکز کردن. رشته ی کارها و مسئولیت هام شده شبیه به موهای به هم گره خورده ی بلندی که سالهاست نه نرم کننده بهش خورده و نه شانه، از قضا وز و مجعد هم هست!

دو راه دارم: یا قیچی بگیرم از ریشه بچینم موها رو و بعد توی آینه به قیافه ی کچل زندگیم گریه کنم (که خب آپشن مطلوبی نیست!)، یا اینکه بشینم دونه به دونه و با حوصله گره ها رو باز کنم. بدون اینکه استرس گره های دیگه تمرکزم رو به هم بزنه. قطعا چاره ای جز دومی ندارم. اصلا به درک که فلانی بگه فلان کار رو دیر انجام دادی. همین که انجام دادم خیلیه! چی مهمتر از پیشرفت منه؟ و چی مخرب تر از استرس برای پیشرفت؟ هیچ.هیچ.هیچ!

گاهی استرس انجام نشدن کارها انقد زیاده که مغزم با به تعویق انداختنشون گولم میزنه. اینجور که حالا بشین یه قسمت سریال ببین. حالا برو یه دونه انار بخور. حالا فعلا یه دونه وبلاگ بخون... من ساده هم همیشه گولش رو میخورم! و بدتر از همه اینکه نوشتن To Do list بیشتر ترغیبم میکنه به انجام کارهای خارج لیست! مثل این بچه ها که وقتی درسی برای مدرسه دارن نمیخوننش، ولی اگه همون درس رو تابستون بدون فشار مدرسه و امتحان بدی بهشون با جون و دل میخوننش (خودم همینطوری بودم!). لیست کارها هم باعث میشه کارهام زورکی و اجباری و خسته کننده به نظر بیاد و ور خلاق مغزم دلش بخواد از این کارها سرکشی کنه!

همین حس ها رو یادمه سال اول دبیرستان داشتم. سالی که همه ش میگفتم من این همه درس رو از کدوم طرف شروع کنم بخونم؟ میدونید چی به کمکم اومد؟ شروع! حرکت! بدون نوشتن لیست و بولت ژورنال و دفتر برنامه ریزی قلم چی!! فقط شروع کردم به خوندن بی وقفه و بدون خستگی. کم کم خلاقیت ها پیداشون شد. کم کم یاد گرفتم خلاصه بنویسم. کم کم مغزم شروع کرد بهترین ساعتها رو انتخاب کنه برای سریع تر خوندن. کم کم حس پیشرفت بهم انگیزه داد تا به حواس پرتی ها توجه نکنم. و همین باعث شد که اون یک سال نقطه عطف و سکوی پرتاب تمام موفقیت های سالهای بعدم بشه.

حالا هم به همون حال نیاز دارم. به همون حال "از تو حرکت، از خدا برکت!!"ی که اون سالا داشتم، بدون اطلاع از هزاران روش برنامه ریزی و خودکار و دفترهای فنسی برای جدول کشیدن و تیک زدن. "فقط" باید شروع کنم. بی وقفه. بدون نگاه به چپ و راست. بدون تعلل و گشتن دنبال بهترین راه. باید شروع کنم، حرکت کنم، راه خودش مسیرو بهم نشون میده. خودش دستمو میگیره میبره اونجای که باید. شاید امروز مثل همون تابستون قبل از شروع اول دبیرستان اون نقطه ی عطفی باشه که توی قعر شکست و ناامیدی دستمو میگیره و منو به سمت رویاهام هدایت میکنه... فقط... باید... شروع.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۲۵
Varda Valinor

نظرات  (۱)

کل زندگی من شبیه همین دوتا پاراگراف اخر بوده هیچ وقت هم پشیمون نشدم که اگر همون اول کار پلن داشتم بهتر میبود.همین ک تو ذهنت میدونی ب چی باید برسی کافیه برای شروع.بعد از شروع و ازمون و خطا برنامه خودش میاد خود ب خود

پاسخ:
واقعا بهترین راه همینه
من سالهای زیادی از عمرم رو با تبلیغات این پیج ها و قلم چی فکر میکردم اگر که با هزارتا جینگول رنگی رنگی و جداول و تیک زدن ها درس نمیخونم یعنی تنبلم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی