Adventures of Varda

Adventures of Varda

سرگشتگی و حیرانی ما رو پایانی نیست
بیا سرگردون و حیرون زیبایی ها باشیم
و لمس کنیم هرآنچه دیدنی و حس کردنیه
چرا که آدمی زنده ست
برای زندگی کردن...
+در جستجوی «ماجرا»

آخرین مطالب




Bein a life observer or not

پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۴۰۰، ۰۴:۱۰ ب.ظ

دیوانه وار میخونم و میفهمم و میبینم و زندگی میکنم. انگار زمان متوقف شده باشه یا به عقب برگشته باشه. انگار که این سالها نگذشته باشه و من هنوز دخترک ۱۵ ساله ای باشم که میخواد همه چیز رو بدونه. که دغدغه ی هیچ چیز بزرگونه ای نداره.

این روزها طولانی ترن. به جای ۲۴ ساعت ۲۶ ساعت زندگی میکنم. از صبح که از خواب بیدار میشم تا شب چند ده ساعت میگذره و این فاصله قبل تر ها در حد چند ثانیه یا پلک زدن بود.انگار این صبح ها که بیذارم میشم یه ظرف کیک ماری‌جوانا هرروز کنار دستم میذارن.*

می‌خوام زندگی کنم. به عمیق ترین و رنگی ترین و بولدترین حالت ممکن «میخوام زندگی کنم». بس نیست زل زدن به ویترین زندگی دیگران؟ بسه غرق شدن توی لذتهای تکراری ای که احساس خط گذر رمان رو شبیه رول دستمال کاغذی روی هم تا میزنه و حاصل سالها عمر رفته ی آدم قدر یه جعبه دستمال کاغذی کوچیک و بی ارزش میشه که هر دستمالی ازش درمیاری شبیه دستمال قبلی و بعدیه.

حتی مغزم توان حرف زدن نداره و نمیتونم حرف بزنم یا بنویسم. برای همینه شاید پستم شبیه مهملات نشئگی مریضای بخش مسمومیت شده! میخوام فقط زندگی کنم. دستمو بزنم زیر چونه م و این جشن بزرگ پر از آدم و نور و حادثه رو ببینم، بی اونکه در تقلای بیهوده برای خودنمایی های بی ارزش سیرک کناری باشم.

*احساس طولانی شدن گذر زمان از عوارض (یا بهتره بگیم ویژگی های!) مصرف این ماده ی عزیزه. نوشتم که شما هم بدونید من سوالای psychiatry رو تموم کردم. :))

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۰۵
Varda Valinor

نظرات  (۱)

چقدر این پست شور زندگی داشت و به دلم نشست :) 

و فیلمی که پست قبلی معرفی کردی رو هم حتی دلم خواست ببینم :)) مرررسی که

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی