Adventures of Varda

Adventures of Varda

سرگشتگی و حیرانی ما رو پایانی نیست
بیا سرگردون و حیرون زیبایی ها باشیم
و لمس کنیم هرآنچه دیدنی و حس کردنیه
چرا که آدمی زنده ست
برای زندگی کردن...
+در جستجوی «ماجرا»

آخرین مطالب




۴ مطلب با موضوع «تصمیم واردا» ثبت شده است

توی ذهنم پر از فایل های باز شده از کارهای مختلفه. روزهایی که سراسر استرس و ددلاینه و منی که از هر طرفش شروع میکنم، استرس طرف دیگه اذیتم میکنه. خیلی سخته توی این شرایط تمرکز کردن. رشته ی کارها و مسئولیت هام شده شبیه به موهای به هم گره خورده ی بلندی که سالهاست نه نرم کننده بهش خورده و نه شانه، از قضا وز و مجعد هم هست!

دو راه دارم: یا قیچی بگیرم از ریشه بچینم موها رو و بعد توی آینه به قیافه ی کچل زندگیم گریه کنم (که خب آپشن مطلوبی نیست!)، یا اینکه بشینم دونه به دونه و با حوصله گره ها رو باز کنم. بدون اینکه استرس گره های دیگه تمرکزم رو به هم بزنه. قطعا چاره ای جز دومی ندارم. اصلا به درک که فلانی بگه فلان کار رو دیر انجام دادی. همین که انجام دادم خیلیه! چی مهمتر از پیشرفت منه؟ و چی مخرب تر از استرس برای پیشرفت؟ هیچ.هیچ.هیچ!

گاهی استرس انجام نشدن کارها انقد زیاده که مغزم با به تعویق انداختنشون گولم میزنه. اینجور که حالا بشین یه قسمت سریال ببین. حالا برو یه دونه انار بخور. حالا فعلا یه دونه وبلاگ بخون... من ساده هم همیشه گولش رو میخورم! و بدتر از همه اینکه نوشتن To Do list بیشتر ترغیبم میکنه به انجام کارهای خارج لیست! مثل این بچه ها که وقتی درسی برای مدرسه دارن نمیخوننش، ولی اگه همون درس رو تابستون بدون فشار مدرسه و امتحان بدی بهشون با جون و دل میخوننش (خودم همینطوری بودم!). لیست کارها هم باعث میشه کارهام زورکی و اجباری و خسته کننده به نظر بیاد و ور خلاق مغزم دلش بخواد از این کارها سرکشی کنه!

همین حس ها رو یادمه سال اول دبیرستان داشتم. سالی که همه ش میگفتم من این همه درس رو از کدوم طرف شروع کنم بخونم؟ میدونید چی به کمکم اومد؟ شروع! حرکت! بدون نوشتن لیست و بولت ژورنال و دفتر برنامه ریزی قلم چی!! فقط شروع کردم به خوندن بی وقفه و بدون خستگی. کم کم خلاقیت ها پیداشون شد. کم کم یاد گرفتم خلاصه بنویسم. کم کم مغزم شروع کرد بهترین ساعتها رو انتخاب کنه برای سریع تر خوندن. کم کم حس پیشرفت بهم انگیزه داد تا به حواس پرتی ها توجه نکنم. و همین باعث شد که اون یک سال نقطه عطف و سکوی پرتاب تمام موفقیت های سالهای بعدم بشه.

حالا هم به همون حال نیاز دارم. به همون حال "از تو حرکت، از خدا برکت!!"ی که اون سالا داشتم، بدون اطلاع از هزاران روش برنامه ریزی و خودکار و دفترهای فنسی برای جدول کشیدن و تیک زدن. "فقط" باید شروع کنم. بی وقفه. بدون نگاه به چپ و راست. بدون تعلل و گشتن دنبال بهترین راه. باید شروع کنم، حرکت کنم، راه خودش مسیرو بهم نشون میده. خودش دستمو میگیره میبره اونجای که باید. شاید امروز مثل همون تابستون قبل از شروع اول دبیرستان اون نقطه ی عطفی باشه که توی قعر شکست و ناامیدی دستمو میگیره و منو به سمت رویاهام هدایت میکنه... فقط... باید... شروع.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۹
Varda Valinor

دستهام رو باید به لمس نور عادت بدم‌. به رفتن دنبال چیزهایی که عاشقشونم. اگر بیولوژی دوست دارم باید بیشتر روزم رو بهش اختصاص بدم و مطمئنم این حال خوب برای انجام کارهایی که اونقدا هم دوست ندارم رو بهم میده. خسته شدم از به دوش کشیدن استرس کارهای ناتمام. امروز باید لیستشون کنم، بهشون قول میدم که انجامشون بدم و دیگه حرص نخورم براشون.

از بی انگیزگی و حواس پرتی خسته م. از خمودی و بی حوصلگی. خودم رو دوست ندارم. خودم رو دوست ندارم؟ خیلی مسخره س...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۹ ، ۰۵:۵۹
Varda Valinor

وبلاگش رو میخونم. دختری تلاشگر و خاصه. خاص به این معنا که بهترینه. که با همه فرق میکنه. انقدر خوبه که جرات میکنه با اطمینان به بهترین ها فکر کنه. سالها بی وقفه تلاش کرده و میخواد بهترین باشه. نه مثل خیلی ها که برای داشتن زندگی معمولی تلاشهای معمولی میکنن. از دانشگاه هایی اسم میبره که آرزوی منه. جمله هایی رو میشنوه که من آرزو دارم بشنوم. ایمیل هایی میگیره که من چشم به راه دیدنشونم. شاید فکر کنید میخوام متن سوزناکی درباره ی غبطه خوردن و حسادتم به اون بنویسم یا از استعدادهای تباه شده و حسرت ها و شکست هام قصه ی سوزناک بگم براتون. اما نه! میخوام بگم دلم روشن شد. من دقیقا به دیدن همین آدمها نیاز دارم.

همین آدمها که یادم میارن بهترین باشم. به جای پرداختن به هزارتا چیز بی ربط روی بهتر شدن خودم تمرکز کنم. یادم میاره چه حس خوبی داره یک سر و گردن بالاتر از بقیه وایسادن. بهم میگه که دیوونه نیستم اگر فکر کنم به متفاوت بودن، اگر که رویاهایی فراتر از معمولی بودن ها و روتین ها داشته باشم.

من احتیاج داشتم که ببینمش و تلنگر بخورم که الان وقت تلاشه. وقت تلاشی که روز تولد 30 سالگی یک گوشه ی دنیا تکیه بدم به پشتی صندلی، بهش فکر کنم، لبخند بزنم و به خودم افتخار کنم. تلاشی که بعد از اون اگر روزی بخوام رها کنم تلاش ها رو و تن به غرق شدن در خوشبختی های زندگی بدم بهش فکر کنم و بگم هرکاری از دستم برمیومد رو انجام دادم and i deserve it!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۵۱
Varda Valinor

یک  اتفاق روتین در روزهایی که سعی میکنم پروداکتیو باشم اینه که کله ی سحر (حوالی 5!) از خواب بیدار میشم و شروع میکنم. همه چیز خوبه تا حدود ساعت 10 که خونه خالی میشه و فرصت رویاپردازی و پرت شدن از تمرکز رو میده بهم. آهنگ گوش میدم، خیال پردازی میکنم، راه میرم و... گویی که انگار همین دیشب هیچ قول و قراری نبوده و چیزی توی دفتر برنامه ریزی نوشته نشده!! مدام حجم تلنبار شده ی کارها از دور چشم غره میره بهم و من دورتر و دورتر میشم.

گاهی شک میکنم که اصلا مسیری که توش هستم مسیریه که دوست دارم؟ عمیق که نگاه میکنم آره! من بچه تر که بودم عاشق یادگیری بودم. به کتابهام نگاه میکردم و به خودم میگفتم "خدایا مگه لذتی بالاتر از یاد گرفتن و تسلط روی کتابهای درسی هست که مردم درس نمیخونن؟indecision" الان خیلی وقته این حس رو ندارم و خیلی وقته که شدیدا به این حس نیاز دارم. البته این حس قبل از لمس حس خوب سفر، دیدن سریال خوب، خوردن میوه در حالیکه داری ساینفلد میبینی و خودتو زیر پتو مچاله میکنی و امثالهم بود! و الان من غرق در دنیاییم که هزاران لذت بی زحمت تر مثل دیدن عکسهای پینترست برام موجوده. خب تقریبا طبیعیه که مغزم دیگه یاد گرفتن رو اون لذت و تفریح و خوشی اصیل قلمداد نمیکنه. راه حل چیه؟ خط زدن لذت های سطحی. چقدر این کار سخته؟ خیلی. خیلییی.

دیدین سدها چقدر یک دست و صاف و یکپارچه باید ساخته بشن؟ کوچکترین ترک و ناهماهنگی و گسستگی میتونه با نیروی فشار آب تبدیل به سیلی بشه که تمام سد رو در هم میشکنه.  قدرت اراده ی منم عین یه سده! وقتی این سد رو میسازم خیلی باید حواسم باشه که ترک نخوره، وگرنه سیل حواس پرتی چنان میشکنه تمام سدها رو که مثل الان باید بشینم به ویرانه های تصمیم دیشبم نگاه کنم. متاسفانه من هم مثل اکثر آدمها نیستم که وقتی چیزی حواسشون رو پرت کرد 10 دقیقه بعد اراده کنن برگردن سمتش. کلی طول میکشه و خیلی وقتها هم نمیشه حواس و تمرکز از دست رفته رو به جوی برگردونم. سال کنکور هم یادمه همینو فهمیده بودم. نه تنها تفریح برنامه ریزی شده یا استراحت های طولانی گند میزد به برنامه هام، که حتی شیفت بین موضوعات مختلف درسی در طول روز میتونست به کلی تمرکزم رو به هم بزنه. در عوضش وقتی تمرکزم روی تنها و تنها یک درس میذاشتم (مثلا زیست شناسی دوم دبیرستان)، میتونستم تا نیمه شب بی وقفه درس بخونم و به خودم میومدم میدیدم تمام کتاب رو یک دور دقیق خوندم و دوتا کتاب تستم هم تموم کردم. (عیب می چون همه گفتی، هنرش نیز بگو!!laugh)

این کار الان یکم سخته برام. هزارتا برنامه ی مختلف دارم. تسک های مختلفی که باید انجام بدم، اپلای، مقاله ها، زبان، از طرفی هم دوست دارم تفریحات انسانی داشته باشم! همین میشه که نمیرسم به خیلی کارها و خیلی وقتا این پیوستگی دیواره ی سد از دستم در میره و بوممم! الان برام سال خیلی حساسیه. خیلی حساس در حد هزاران بار حساس تر از سال کنکور. آینده ی خودم و حتی بچه هام به همین یه سال (و اکیدا همین 6 ماه) بستگی داره. شاید باید مثل سال کنکور خیلی چیزا  رو به خودم حروم کنم. سریال دیدن در صدرش! بعد از اون سوشال مدیا و اینستا و توییتر که اینا سم تمام دوره های زندگی آدمیزادن! باید سعی کنم برنامه م رو یک دست کنم. هی تغییر تسک و توک زدن نصفه و نیمه به کارها نباید باشه. باید با خودم بشینم مثل آدم تایم ها رو تقسیم کنم و در هر تایم فقط و فقط روی یه چیز تمرکز کنم. استراتژی تقسیم کردن کارها به وعده های کوچیک و هرروز انجام دادنش کار من نیست. باید قبول کنم.

40 روز تا آخر سال مونده. روز شمار نوشتم و زدم به دیوار که هرروز یه ضربدر گنده بکشم روش وقتی گذشت تا بفهمم فرصتهام چطوری داره از دستم در میره. این 40 روز رو اکثرشو خونه و م بیکارم. باید همون کاری که باید کارستونش کنم رو انجام بدم. دفاع و اپلای و صلاحیت بالینی پیش رومه...

انقد حرف زدم که بگم امروز هم از اون روزهایی بود که سد آهنین من تنها تا ساعت 10 دووم داشت و بعدش در هم شکست. آیا میتونم سیلاب رو مهار کنم؟ با ما باشید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۴۶
Varda Valinor