الهامبخش کوچک من
وبلاگش رو میخونم. دختری تلاشگر و خاصه. خاص به این معنا که بهترینه. که با همه فرق میکنه. انقدر خوبه که جرات میکنه با اطمینان به بهترین ها فکر کنه. سالها بی وقفه تلاش کرده و میخواد بهترین باشه. نه مثل خیلی ها که برای داشتن زندگی معمولی تلاشهای معمولی میکنن. از دانشگاه هایی اسم میبره که آرزوی منه. جمله هایی رو میشنوه که من آرزو دارم بشنوم. ایمیل هایی میگیره که من چشم به راه دیدنشونم. شاید فکر کنید میخوام متن سوزناکی درباره ی غبطه خوردن و حسادتم به اون بنویسم یا از استعدادهای تباه شده و حسرت ها و شکست هام قصه ی سوزناک بگم براتون. اما نه! میخوام بگم دلم روشن شد. من دقیقا به دیدن همین آدمها نیاز دارم.
همین آدمها که یادم میارن بهترین باشم. به جای پرداختن به هزارتا چیز بی ربط روی بهتر شدن خودم تمرکز کنم. یادم میاره چه حس خوبی داره یک سر و گردن بالاتر از بقیه وایسادن. بهم میگه که دیوونه نیستم اگر فکر کنم به متفاوت بودن، اگر که رویاهایی فراتر از معمولی بودن ها و روتین ها داشته باشم.
من احتیاج داشتم که ببینمش و تلنگر بخورم که الان وقت تلاشه. وقت تلاشی که روز تولد 30 سالگی یک گوشه ی دنیا تکیه بدم به پشتی صندلی، بهش فکر کنم، لبخند بزنم و به خودم افتخار کنم. تلاشی که بعد از اون اگر روزی بخوام رها کنم تلاش ها رو و تن به غرق شدن در خوشبختی های زندگی بدم بهش فکر کنم و بگم هرکاری از دستم برمیومد رو انجام دادم and i deserve it!